جالب اینجا بود که دیروز تا پست رو سند کردم زنگ زد گفت دم کتابخونه ام بیا پایین :/

ولی من نه رو خودم بالا آوردم نه اون. اصلا هم برام مهم نبود زمان داره میگذره

یه ساعت بیشتر پیشم نموند. 45 دقیقه اشم از سعید گفت

تا 9 کتابخونه موندم و وقتی ام رفتم خوابگاه تا 12 بکوب خوندم.

بهش پیام دادم کاش هرروز میومدی. گف مگه فلان خلم هر روز بیام :|

گفتم خب توعم همینجا درس بخون

گف من که اصلا خواستم شب بمونم، خودت استقبال نکردی

گفتم من هنوز از اون شب زخم خوردم. تو نمیفهمی

بچم یکم بی ادبه نمیگم دیگه چی گف  .-.

.

.

داره بهم نشون میده کجای ذهنشم

ولی بیشتر از اون داره نشون میده سعید کجای ذهنشه

چی بگم


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها