نمیدونم میدونی چقد سخته یا نه
ولی خوندن معماری کامپیوتر و همزمان فکر کردن به اینکه چجوری بهش بگم ازش دلخورم چجوری بگم دارم از حسودی میترکم چجوری بگم دلم میخواد یکی محکم بزنم تو صورتش و علاوه بر همه ی اینا حواسم باشه اشکم نریزه چون حوصله جواب پس دادن ندارم، باعث میشه احساس کنم سلول های قلبم داره دونه دونه از هم جدا میشه.
.
.
به تک تک آدمایی که هرروز میبیننش حسودیم میشه.
به هم کلاسیاش، به هم اتاقیاش، به استاداش، به همشون.
از همشون سخت تر اینکه هیچ حرفی باهاش نداری. فقط احساس ـه. و تقریبا باهاش راجب این موضوعا حرف زدن مثل مرگ میمونه.
نمیدونم میدونی چقد سخته یا نه.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها